http://uppc.ir/do.php?imgf=16145521658691.png

دخترای کوچه پایینی _ آموزش نویسندگی

داستان کوتاه داستان بلند رمان آموزش نویسندگی
دخترای کوچه پایینی  _ آموزش نویسندگی

داستان های عاشقانه عجیب ولی واقعی
داستان های وحشتناک حقیقی ماوراءطبیعه
داستان های کوتاه خنده دار شاد طنزنویس
داستان بلند، و رمان های مجازی رایگان
آموزش نویسندگی

آخرین نظرات
  • 4 December 22، 23:04 - DOWN ALEY Girls
    عالی

دخترای کوچه پایینی _ آموزش نویسندگی

داستان کوتاه داستان بلند رمان آموزش نویسندگی





 

گضنفر جان سلام.  دلم تنگ میشود  پسرک عزیز دردانه ی من.    من،  ینی مادرت تسمیم گرفتم تا نامه ای  ارسال کنم ،   و چون سوات   (سواد)  نوشتنش را بلد نیستم   پس از سر ناچاری آمدم تا سر کوچه ی جدید مان و نزد مغازه ی عطاری و سمساریِ  این حسن بقال"  

 تا من بگویم و اون داره مینویسد الان.  

از بس از دوری  و دلتنگی اشک ریخته ام که تنگی نفس گرفته ام ، .    نشستم روی کَتَل شکسته ی حسن بقال" الان.  حسن اگا  تا حالا که رفتم قلم کاغذ برای نامه نوشتن آوردم  دو تا چای استکان کوچیکِ لب پریده،  خورده .

اینها را ننویس حسن اگا   پسرم نبایستی بفهمه که تو نامه رو نوشتی ،  چون وگرنه اگر وقتی سربازیش تموم بشه برگرده باز اینجا، راحت میتونه بیاد و ادرسمون رو پیدا کنه.  پس  اسم خودتو  ننویس  و مثلا الکی بنویس  جعفر کفاش".  

چون نباید   آدرس جدیدمون رو  بفهمه. پس  از دوباره از اول شروع کنیم و من میگم تو بنویس.    اینها رو که ننوشتی الان؟   دقت کن فقط چیزهایی رو بنویس که من میگویم بنویس.  و حرفای دیگه رو ننویس.  


خب  بنویس  ؛     گضنفر جان سلام! ما اینجا حالمان خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند 
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم.خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید ، دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید
گضنفر جان، آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار توی قبرستان تازه آباد" ( بهشت زهرا) ، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه

...

....

...

.....
ببخشید معطل شدی. جعفر خان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره، اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره . فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی
راستی حسن آقا هم مرد!

 مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!شرمنده
همین دیگه .. خبر جدیدی نیست
قربانت .. مادرت
راستی: گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم