داستانک
Monday, 14 September 2020، 08:10 PM
نام فایل: سه داستانک
نویسنده: روحانگیز ثبوتی
فرمت: PDF
حجم: 48 کیلوبایت
برای دانلود نسخه PDF داستان روی تصویر زیر کلیک کنید.
همچنین متن این داستانکها را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.
آرزو
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
آرزو
بچه که بودیم، برادر بزرگترم، به قصهها و باورهای مربوط به"روح" علاقه داشت و برای من هم تعریف میکرد. اما من از شنیدن آنها میترسیدم.
بزرگتر که شدیم "قصههای روحی" دیگر برای برادرم سرگرم کننده نبود. اما من همچنان میترسیدم. نمیدانم چرا!
چند سال است که پدرمان از میان ما رفته. بارها و بارها آرزو کردم آیا میشود باورهای دوران کودکی حقیقت پیدا کنند و من بتوانم پدرمان را ببینم؟
بزرگتر که شدیم "قصههای روحی" دیگر برای برادرم سرگرم کننده نبود. اما من همچنان میترسیدم. نمیدانم چرا!
چند سال است که پدرمان از میان ما رفته. بارها و بارها آرزو کردم آیا میشود باورهای دوران کودکی حقیقت پیدا کنند و من بتوانم پدرمان را ببینم؟
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
شرم سایه
او عادت داشت برای فکر کردن و نقشه کشیدن، در باغ بزرگ خانهاش قدم بزند. از کنار استخر رد شد. سایهاش توی آب افتاد. سایه برای بیرون آمدن تلاش نکرد. دیگر نمیخواست درمیان "دنبالهروهای" او باشد.
او عادت داشت برای فکر کردن و نقشه کشیدن، در باغ بزرگ خانهاش قدم بزند. از کنار استخر رد شد. سایهاش توی آب افتاد. سایه برای بیرون آمدن تلاش نکرد. دیگر نمیخواست درمیان "دنبالهروهای" او باشد.
░░░░░░░░░░░░░░░░░░░░
من و او
در دوران آشنایی و نامزدی همهی فکر و آرزویم این بود که میشود روزی برسد توی یک جزیره، یک جایی، فقط من باشم و او؟
بیست و چند سال از آن موقع میگذرد. هروقت حرف از ازدواج بچهها به میان میآید قلبم میریزد که اگر روزی من بمانم و او چه خاکی به سرم بریزم؟!
در دوران آشنایی و نامزدی همهی فکر و آرزویم این بود که میشود روزی برسد توی یک جزیره، یک جایی، فقط من باشم و او؟
بیست و چند سال از آن موقع میگذرد. هروقت حرف از ازدواج بچهها به میان میآید قلبم میریزد که اگر روزی من بمانم و او چه خاکی به سرم بریزم؟!
20/09/14