http://uppc.ir/do.php?imgf=16145521658691.png

دخترای کوچه پایینی _ آموزش نویسندگی

داستان کوتاه داستان بلند رمان آموزش نویسندگی
دخترای کوچه پایینی  _ آموزش نویسندگی

داستان های عاشقانه عجیب ولی واقعی
داستان های وحشتناک حقیقی ماوراءطبیعه
داستان های کوتاه خنده دار شاد طنزنویس
داستان بلند، و رمان های مجازی رایگان
آموزش نویسندگی

آخرین نظرات
  • 4 December 22، 23:04 - DOWN ALEY Girls
    عالی

دخترای کوچه پایینی _ آموزش نویسندگی

داستان کوتاه داستان بلند رمان آموزش نویسندگی





معرفی کتاب و فایل pdf

Saturday, 12 December 2020، 05:33 PM


  کتاب مجازی pdf دریافت
توضیحات: کتاب مجازی فایل پی دی اف

داستان وحشتناک شین براری شهروزبراری صیقلانی نویسنده اثر ناظم بلفطره مترسک گندمزار [] داستان خلاق مجازی دانلود فایل pdf دریافت

توضیحات: . مترسک گندمزار pdf فایل pdf مجازی

ا ثار کتاب از شهروز براری داستان کوتاه مجازی [] تخت خوابت را مرتب کن [] دریافت

حجم: 7.51 مگابایت
توضیحات: تخت خوابت را مرتب کن pdf دانلود کنید فایل

  


داستان مجازی فایل پی دی اف [] فانفار [] دریافت
حجم: 211 کیلوبایت
توضیحات: fanfar pdf file    file pdf fanfarدریافت
حجم: 211 کیلوبایت
توضیحات: file pdf fanfar


مجله ادبی چوک شماره 53 فایل پی دی اف [] دریافت
حجم: 5.12 مگابایت
توضیحات: چوک مجله الکترونیکی pdf شماره 53 چوک مجله الکترونیکی ادبیات داستانی فایل pdf دریافت

    / غلامحسین ساعدی

معرفی کوتاه:

 این کتاب قصه‌هایی است از زندگی مردم روستای بیل در اوج قحطی و بیماری و مرگ و میر. در یکی از قصه‌ها گاو مشدی حسن می‌میرد و مشدی حسن از شدت علاقه و دلبستگی به گاوش تبدیل به گاو می‌شود، فیلم مشهور گاو از همین قصه گرفته شده است. بعضی از قصه‌ها و شخصیّت ها نیمه کاره رها می‌شوند و آخر ماجرا معلوم نمی‌شود. این کتاب بارها و بارها توسط انتشارات‌های قطره، نگاه ، مرکز و  ... به چاپ رسیده است.

قطعاتی زیبا از کتاب:

بز سیاه اسلام از پنجره آمد بیرون و رفت کنار گاری و یونجه‌های له شده را که به چرخ‌های گاری چسبیده بود، لیس زد. همه منتظر بودند، سرها را از پنجره‌ها بیرون می‌کردند و گوش می‌دادند. (ص۲۵)

بقیه طناب‌ها را کشیدند. جنازه که بالا می‌آمد، سبکتر می‌شد. پاهای لخت و ورم کرده‌اش، تار عنکبوت‌های روی دیوار را جمع می‌کرد و چند تا شیار جا می‌گذاشت. (ص۵۷)

عباس پنجره را باز کرد و رفت تو . کاسه لعابی و کیسه را برداشت و آمد لب استخر. آستین‌هایش را زد بالا و شروع کرد به شستن خاتون آبادی. اول پاپاخ و بعد بز سیاه اسلام و آخر سر سگ‌های دیگر بیل و پسر مشدی صفر آمدند و دوش به دوش هم ایستادند به تماشای عباس و خاتون آبادی که بی‌خودی می‌لرزید و خودش را لیس می‌زد. (ص۱۶۱)

پسر مشدی صفر یک قدم دیگر جلو آمد و ایستاد. کلنگ را دو دستی برد بالا و مثل برق آورد پایین و کوبید به کمر خاتون آبادی. اول صدایی بلند شد، انگار که درختی را انداختند. بعد زوزه‌ی درمانده‌ای که ناگهان منفجر شد و تبدیل شد به نعره وحشتناک و عجیبی که همه بیلی‌ها شنیدند. (ص۱۷۱)

موسرخه چهار دست و پا در میدان بزرگ شهر می‌خزید و جلو می‌رفت و طنابی را که به مچ پایش بسته بودند به دنبال می‌کشید... بچه‌ها پوست میوه و نان و کاغذ باطله و آشغال جلوش می‌ریختند و موسرخه همه را می‌بلعید. (ص۲۲۳)

مطالب بیشتر:

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی